سفارش تبلیغ
صبا ویژن
از اخلاق نادان، پاسخ دادن پیش از شنیدن است . [امام صادق علیه السلام]
حجاب درآیینه بهاییت
 
 RSS |خانه |ارتباط با من| درباره من|پارسی بلاگ
»» نقش بهاییت در کشف حجاب

 همان گونه که تاکنون خواندیم و می دانید،افکار باب و سنت شکنی هایش با اسلام در واقعه بدشت متجلی شد که عامل این سنت شکنی ها نیز طاهره قره العین بود او باعث شد حصار حجاب بشکند ودیگر اشخاص نیز از او تبعیت کنند.یکی از این افراد صدیقه دولت آبادی بود که راه ننگین او را کورکورانه ادامه داد.اکنون برآنیم تا شما را با این شخص آشنا کنیم.

شمه‌ای از زندگی نامه صدیقه دولت آبادی

صدیقه دولت آبادی دختر هادی دولت آبادی اصفهانی می‌باشد. او دارای یک خواهرو پنج برادر بود که مشهورترین آن ها، یحیی دولت آبادی ـ نویسنده معاصر ـ است.(  یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، چاپ دوم، ج 1، انتشارات فردوسی، تهران، 1361، صص 12و 13.)

صدیقه دولت آبادی خواندن و نوشتن را در محیط خانواده آموخت. او در سن پانزده سالگی با مردی بنام اعتضاد الحکما ازدواج کرد ( محمد حسن رجبی، مشاهیر زنان ایرانی و پارسی گوی از آغاز تا مشروطه، انتشارات سروش، 1374، ص 142) اما پس از مدت کوتاهی از او جدا شد. شکست در ازدواج، بعدها در نگرش او نسبت به جنس مرد و سفارش به تاخیر در ازدواج دختران بی‏تاثیر نبود:

«ایشان آنقدر نسبت به جنس مرد حساسیت داشت که اصرار داشت که در روزنامه خودش تنها مقالاتی را به چاپ برساند که از طرف زنان و دختران باشد و حتی اگر مقاله‏ای از مردان در مورد مباحث مورد توجه این روزنامه هم بود باز هم به چاپ نمی‌رسید. ( محمد حسین خسرو پناه، هدف‏ها و مبارزه زن ایرانی از انقلاب مشروطه تا سلطنت پهلوی، ص 241. )

صدیقه دولت آبادی از خانواده با نفوذ و متمولی بود و با تکیه بر همین ثروت خانوادگی توانست در سال (1297ش) انجمنی به نام «شرکت خواتین اصفهان» ایجاد کند. (بدر الملوک بامداد، زن ایرانی از انقلاب مشروطیت تا انقلاب سفید، انتشارات ابن سینا، تهران، 1347، ص 51. )

بعضی از نویسندگان معتقدند که او برای زمینه سازی بی حجابی در بین زنان، شرکت «خواتین اصفهان» و دو سال بعد شرکت «آزمایش بانوان» را تشکیل داد. ( محمد حسن رجبی، همان، ص 142.) شاید بعضی از قوانین خاص شرکت او (مثلا اگر دختری در سنین پایین ازدواج می‏کرد حق نداشت دیگر در شرکت او کار کند.) ( ر. ک: محمد حسین خسرو پناه، همان، ص 81 )صحت این فرضیه را تقویت می‏کند.

وضع خانوادگی صدیقه دولت آبادی‌

پدر صدیقه دولت آبادی (میرزا هادی) و برادرانش، ملبس به لباس روحانیت بودند. به همین دلیل، بعضی از نویسندگان معتقدند که صدیقه دولت آبادی در خانواده‏ای مذهبی و روحانی پرورش یافت. با این حال گروهی از موّرخان تصریح می‏کنند که دولت آبادی‏ها با آنکه ملبس به لباس روحانی بودند، «بابی یا بهائی» بودند؛ و اساساً اعتقادی به دین تشیع نداشتند و این لباس را بنا به مصالحی پوشیده بودند. ( یحیی دولت آبادی، حیات یحیی، ج 4، ص 401.) احمد کسروی معتقد بود که میرزا هادی دولت آبادی ( پدر صدیقه دولت آبادی)  نیابت میرزا یحیی صبح ازل را دارد.( صیح ازل، لقب  میرزا یحیی فرزند میرزا عباس از اهالی نور مازندران و مؤسس فرقه ازلیان است. ازلیان و بهائیان دو فرقه‏اند که پیشوای هر یک از این دو دسته خود را جانشین سید علی محمد باب شیرازی می‏دانند. چنان که می‏دانیم سید علی محمد در (1260 ه‍. ق ) دعوی بابیت و سپس دعوی مهدویت کرد. سرانجام به سال 1266 در تبریز به دار آویخته شد. پس از سید باب، پیروان او بر میرزا بحیی صبح ازل گرد آمدند و بهاء اللّه برادر او نیز متابعت وی را پذیرفت لیکن سرانجام میان دو برادر جدایی افتاد و کار به  لعن و افترا کشید؛ به تدریج اختلاف دو برادر بیشتر شد تا آنکه دولت عثمانی برای پایان دادن به جدال این طایفه، آنان را به «ادرنه» تبعید کرد. در دوران تبعید، بهأاللّه، دعوی من یظهره الله و زعامت فرقه را آشکار کرد و بابیان را به سوی خود خواند. جمعی از صبح ازل نیز برگشته و به او پبوستند. در نتیجه اختلاف و نزاع بین فریقین بالا گرفت و حکومت عثمانی که متوجه انشعاب بابیان گردید. صبح ازل و. اتباعش را به جزیره قبرس و بهأالله و پیروانش را به عکا تبعید کرد، (لغت نامه دهخدا مدخل «صبح ازل» ).ـ رئیس فرقه أزلیان یکی از دو فرقه منشعبه از بابیّه ـ را عهده دار بود. ( احمد کسروی، تاریخ مشروطه ایران، چاپ نوزدهم، تهران: امیرکبیر، 1378، ص 291.) مؤلف «تاریخ بیداری ایرانیان» نیز این نکته را تأیید کرده و می‌نویسد: میرزا هادی بعدها نیابت خویش را به حاجی میرزا یحیی (پسرش) واگذار کرد. ( محمد ناظم الاسلام کرمانی، تاریخ بیداری ایرانیان، به اهتمام علی اکبر سعیدی سیر جانی، چاپ، پنجم، تهران: نشر پیکان، 1377 و 1376، بخش اول، ص 649.)

از سوی دیگر یحیی دولت آبادی، ( فرزند میرزا هادی) در کتاب خودش، از فرقه بابیّه و بهائیت مکرراً تمجید کرده و شورش‏های آنها را توجیه می‏کند. ( ر. ک: یحیی دولت آبادی، همان، ج 1، صص 316ـ 317.)

او بابی‏ها و بهایی‏های اصفهان را انسان‏هایی مظلوم و بی پناه دانسته که توسط مراجع دینی شیعیان (خصوصاً آقا نجفی اصفهانی) در معرض انواع شکنجه و تلف شدن قرار گرفته‏اند. ( حیات یحیی. ص )318 یحیی دولت آبادی می‌افزاید که مجتهدین فقط برای کسب شهرت با بابی‌ها طرف شده و آنها را آزار می‏دهند. ( همان، ص 317. )

انتساب خانواده دولت آبادی به فرقه بابیه تا جایی است که  به گفته یحیی دولت آبادی مردم به صورت دسته جمعی در محلات اصفهان راه افتاده و در صدد قتل خانواده ایشان بر می‏آیند. عین عبارت یحیی دولت آبادی در این خصوص چنین است: «به خیال آنکه جمعیت آن ها زیاد شده و بتوانند به محله احمد آباد که خانه ما در آن محله است ریخته و برادرم را کشته... که اطرافیان و بستگان دولت آبادی‏ها مسلح شده و در صدد مدافعه بر می‏آیند و کنسول روس نیز افراد مسلحی برای دفاع از آنها اعزام می‏دارد و خودش نیز مستقیماً به دفاع از این خانواده بر می‌خیزد.( همان. ص 311، 320) . دولت آبادی مسبب اصلی حمله مردم به آنها را مجتهد طراز اول اصفهان «آیت الله آقا نجفی اصفهانی» دانسته و می‌نویسد: «آقای نجفی خطر بزرگی به خانواده نگارنده متوجه کرد. ( همان، ص 319 )نکته جالب توجه اقدام مستقیم کنسول روس در دخالت و کمک مستقیم او به خانواده دولت آبادی‏ها است، در حالی که می‌توانست به فرستادن نیروها اکتفا کند. این واقعه، نشان دهنده شدت اهمیت خانواده دولت آبادی‏ها و دفاع از آنان برای روسیه می‏باشد.

اطرافیان سید محمد طباطبائی نیز از جمله کسانی هستند که اتهام بابیه و بهایی بودن را به خانواده دولت آبادی‏ها وارد کرده‏اند. ( همان، ص 263 ) شیخ فضل الله نوری و بعضی از علمای دیگر که در ماجرای مشروطه به قم مهاجرت کردند، همواره با خانواده دولت آبادی کدورت داشته‌اند. ( همان، ج 2، ص 82) به گفته یحیی دولت آبادی، شیخ فضل‌ا‌لله سال ها با خانواده دولت آبادی‏ها ضدیتی داشته و در مجالس علناً نسبت به خانواد ه ایشان بدگویی می کرده است. ( همان، ج 2، ص 106 ) سید عبدالله بهبهانی نیز از جمله کسانی بود که مسئله «بابی» بودن دولت آبادی‏ها را سر زبان ها انداخت. ( ر. ک: یحیی دولت آبادی، ج 2، ص 218ـ216 )

از آنچه گذشت می‏توان نتیجه گرفت که اتهام بابی گری و بهایی گری و به قول کسروی «نائب رئیس فرقه ازلی بودن» ـ به خانواده دولت آبادی جدی است.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( سه شنبه 87/11/15 :: ساعت 11:23 عصر )
»» نقش بهاییت در بی حجابی

اینک که زندگی نامه ی خجلت آور قره العین را مورد مطالعه قرار دادیم، خوب است در ادامه نگاهی به نقش بهاییت در پیدایش بی حجابی در ایران  بپر دازیم.در ابتدا این بحث را با داستانی از هانس کریستین آندرسن

آغاز می نماییم که:

 دو خیاط به شهری وارد شدند وپادشاه را فریفتند که ما در فن خیاطی استادیم وبهترین لباس ها را که برازنده ی‌قامت بزرگان باشد می دوزیم .

اما از همه مهمتر هنر ما این است که می توانیم لباسی برای پادشاه بدوزیم که فقط حلال زاده ها قادر به دیدن آن باشند وهیچ حرام زاده ای آن رانبیند اگر اجازه فرمایید چنین لباسی برای شما نیز بدوزیم . پادشاه با خوشحالی موافقت کردودستور داد مقادیر هنگفتی

طلا ونقره در اختیار دو خیاط گذاشتند تا لباسی با همان خاصیت سحر آمیز بدوزندکه تارش از طلا وپودش از نقره باشد.خیاط ها پول وزر وسیم را گرفتند وکارگاهی عریض وطویل دایر کردند ودوک وچرخ وقیچی وسوزن رابه راه انداختند وبدون آن که پارچه ونخ وطلا ونقره ای صرف کننددست های خود را چنان استادانه در هوا تکان می دادند که گویی مشغول دوختن لباس اند. روزی پادشاه نخست وزیر را به دیدن لباس نیمه کاره فرستاد اما صدر اعظم هرچه نگاه کرد چیزی ندید از ترس آنکه مبادا دیگران بفهمند که او حلال زاده نیست با جدیت تمام زبان به تعریف لباس وتمجید از هنر خیاطان گشود به پادشاه گزارش دادکه کار لباس به خوبی رو به پیشرفت است . مأموران عالی رتبه دیگر هم به تدریج از کارگاه خیاطی دیدن می کردند.وهمه پس از آنکه با ندیدن لباس به حرام زادگی خود پی می بردند این حقیقت تلخ را پنهان می کردند ودر تأیید کار خیاطان وتوصیف لباس بر یکدیگر سبقت می گرفتند .تا بالاخره نوبت به خود پادشاه رسید وبه خیاط خانه‌ی سلطنتی رفت تا لباس زربفت عجیب خود را به تن کند.البته او هم چیزی ندید وپیش خود گفت معلوم می شود فقط من یکی در میان این همه حلال زاده نیستم وهم با کمال دیر باوری وناراحتی،ناچار وجود لباس وزیبایی وظرافت آن را تصدیق کرد ودر مقابل آیینه ایستاد تا آن را به تن او اندازه کنند خیاطان حقه باز پس می رفتند وپیش می آمدند ولباس موهوم را به تن پادشاه راست ودرست می کردند وآن بیچاره لخت ایستاده بود واز ترس سخن نمی گفت وناچار دائماًاز داشتن چنان لباسی اظهار مسرت نیز می نمود.سرانجام قرار شد جشنی عظیم در شهر به پا شود تا پادشاه جامه‌ی تازه را بپوشد وخلایق همه اورا در آن لباس ببینند مردم به عادت معمول در دو قسمت خیابان ایستادند وپادشاه لخت با آداب تمام ،با آرامش ووقار از برابر آنها عبور می کرد ودو نفر از خدمه‌‌‌ی دربار دنباله‌ی لباس را در دست داشتند تا به زمین مالیده نشود ودرباریان رجال ، امیران ووزیران نیز با احترام وحیرت وتحسین ، پشت سر پادشاه در حرکت بودند ومردم نیز با آنکه هیچ کدامشان لباس برتن پادشاه نمی دیدند از ترس تهمت حرامزادگی غریو شادی سر داده بودند ولباس جدید را به پادشاه تبریک می گفتند ناگاه کودکی از میان مردم فریاد زد (این که لباس به تن ندارد .این چرا لخت است9هرچه مادر بیچاره اش سعی کرد اورااز تکرار این حرف منصرف کند نتوانست .کودک دوباره به سماجت گفت چرا پادشاه برهنه است؟کم کم چند بچه دیگر نیز همین حرف را تکرار کردند ودیری نگذشت که جمعیت یک پارچه فریاد زد(چرا پادشاه لخت است؟)وچرا...چرا...

اینک تمدن غرب چنین وانمود می کند که می خواهد برای انسان لباس بدوزد.اما در حقیقت به جای آنکه لباس برتن او کند ،اورابرهنه ساخته است وهیچ کس جرأت نمی کند فریاد بر آورد که لباسی در کار نیست وحاصل این همه مدوپاچه وچه ...وچه برهنگی انسان است همه می ترسند که مبادا خیاطان حقه بازی که زروسیم را برده اند ومی برند آنها رابه ناپاکی در اصل ونسب متهم کنند .آیا در این جهان که همه اسیر وشیفته‌ی تبلیغات غرب شده اند مردمی پیدا می شوند که دلی به پاکی آن کودک داشته باشند وفریاد برآورند که آنچه به نام لباس در غرب به تن انسان می پوشانند، پوشش نیست بلکه برهنگی است؟ آیا مردمی پیدا می شوند که صداقتی کودکانه داشته باشند ودر مقابل جهانی که برهنگی را لباس می داند جرأت کنند وفریاد برآورند،چرا آن مردم ،مانباشیم؟

اقتباس ازکتاب فرهنگ برهنگی وبرهنگی فرهنگی حداد عادل

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( چهارشنبه 87/10/25 :: ساعت 5:8 عصر )
»» پایان ترازدی بدشت

و اما پایان  تراژدی بدشت!

  

مسیو نیکولار فرانسوی در تاریخ خود واقعه ی بی حجاب شدن قره العین را این گونه شرح داده است:

«به طوری که از بزرگان بهایی شنیده ام در بدشت قره العین حجاب را به این طریق برداشت که در روزی که نوبت نطق با او بود و برحسب معمول پشت پرده نشسته سخنرانی می کرد ، قیچی کوچکی به دست خدمت گزار خود داد و به وی دستور داد که وسط سخنرانی ، بند پرده را بچیند و پرده را بیندازد تا اصحاب باب او را ببینند و خود نیز در آن روز آرایشی تمام کرد و لباس نازک سفید پوشید . و چون قصد بی حجاب شدن داشت ، نطقش هم با عشق و جذبه توام بود و مورد  توجه  واقع شد ... عده ای شرمنده ، سر به زیر افکندند  و برخی برعکس دیده گشادند و دل به آن دلبر دادند!»

باید دانست که از همان لحظه بین اصحاب همهمه افتاد و برخی از دیانت بابی برگشتند و برخی مانند بهاء و قدوس درِ آغوش محبت  را گشودند و...

عجب در این است  که تمام این قضایا در بین بهاییان مسلم و بدیهی است  و حتی مورد استدلال می باشد ، یعنی در موردی که بخواهند از بی حجابی زنی دفاع کنند و یا زنی را به تبلیغ  و حشر با مردان بگمارند همه این قضایا را تصدیق نموده و محل استدلال قرار می دهند!!

اما به محض این که یک نفر غیر بهایی به اشاره یا کنایه کلمه ای از این سخنان را بگوید در مقام ردّ آن بر می آیند . اگر گوینده به کلی از بساط بهاییت به  دور است و از اخلاق و حقایق آنان بی خبر است ، می گویند این حرف ها را دشمنان ما می زنند و اگر اندکی با  روش آنان آشنایی دارد می گویند :

یوم ظهور ، یوم عروسی و هر امری در آن جایز است...!

در تحلیل نهایی بدشتیان همین قدر کافی است که " ملا حسین بشرویه ای " بزرگترین زعیم بابیان پس از علی محمد شیرازی ، چون از اوضاع بدشت آگاه شد، به تصریح صاحب کتاب تاریخ قدیم" نقطة الکاف" و فاضل مازندرانی در کتاب ظهور الحق چنین گفت: " اگر من در بدشت بودم ، اصحاب آنجا را با شمشیر ، کیفر می نمودم." یا به بیان صاحب(( تاریخ قدیم)) : " من بدشتی ها را حد می زنم." ( صفحه 155)

نکات مهمی که در تحلیل قضیه بدشت باید به آن اشاره نمود این است که

1-  در بدشت ، محمد علی بار فروشی و قرة العین همراه با میرزا حسینعلی نوری سه نقش را برای رسیدن به یک هدف مشترک ( که نسخ شریعت اسلام بود) بازی می کردند.

2- حکم حد را در مورد اشخاصی اجرا می کنند که یا مرتد شده باشند و یا زنا کرده باشند  لذا ملا حسین بشرویه ای از آنجا که متوجه شده بود این سه نفر (محمد علی بار فروشی و قرة العین همراه با میرزا حسینعلی نوری) مرتد شده بودند ، لذا حکم حد را برای آنان در نظر گرفته بود.

3- عبدالبهاء ، در کتاب مکاتیب ، جلد 2 - صفحه 255 ، بیان داشته که در بدشت ملا محمد علی بار فروشی ملقّب به قدّوس و طاهره و میرزا حسینعلی نوری ادّعای خدایی کرده اند :

کل الالوه من رشح امرى تالهت                    و کل الربوب من طفح حکمى تربت

که مضمون آن چنین است که میرزا حسینعلی نوری بیان داشته که از ترشح من خدا، همه خدا گشتند.

 4-قره العین در حالی که دارای همسر شرعی و قانونی بود چه گونه به خود اجازه می داد بدون رضایت شوهر در میان یک عده مرد غریبه چندین روز حشر و نشر داشته باشد؟

5- آخرین نکته ای که باید به آن اشاره نمود این است که طاهره با چه اجازه ای  ، نسخ شریعت اسلام را بیان نمود در حالیکه باب هنوز در زندان بود و اگر قرار بر این بود  که اسلام نسخ شود خود باب باید این حکم را اعلام می کرد. و او در آن موقع، دستوری در این ارتباط صادر نکرده بود.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( جمعه 87/9/15 :: ساعت 12:6 صبح )
»» قسمت 4

اما باقی ماجرا...!

میرزا حسین علی که خود تحت نظر دولت بود مصلحت در آن دید که با قره العین متهم به قتل!!تحت تعقیب حکومتی، بیش تر از این در تهران نماند و به خراسان عزیمت کند.

نبیل زرندی گوید:

«از این جهت حضرت بهاءالله برادر خود آقای کلیم را مأمور ساختند تا حضرت طاهره و خادمه ا ش را که قانته نام داشت به محل امنی در بیرون تهران انتقال دهد تا از آن جا به خراسان عزیمت نمایند و به جناب کلیم تأکید کردند که نهایت مراقبت را به کار ببرد زیرا مأمورین دروازه ها چون ببینند که زنی از دروازه بیرون می رود ناچار تا دقت کامل درباره شخص او به عمل نیاورند اجازه خروج نمی دهند.»

(اشراق خاوری ، مطالع الانوار، ص 286.)

آقای کلیم به فرمان برادرش بهاء الله ، زرین تاج را را به باغی بیرون از شهر تهران برد و او را به پیرمرد باغبان سپرد و خودش به تهران برگشت و ملا باقر (حرف حی)را با یک نفر نوکر فرستاد که در خدمت زرین تاج باشند!!!(همان مدرک)

در کتاب کواکب الدریه آمده است :

«قلی که معلوم نشد نوکر قرة العین بود یا میرزا هادی ، همین قدر ثابت شده که در حرکت از قزوین تا تهران و بعد از آن تا حرکت اصحاب بدشت با طاهره همراه بود.»

پس آن خادمه ای که نبیل زرندی از آن به نام قانته یاد کرده ممکن است همین قلی خدمت گزار مرد باشد که در کتاب کواکب الدریه آمده است

نقطه عطف زندگی قرة العین

 

قرةالعین در بدشت

آن طور که در کتاب های کواکب الدریه و تاریخ نبیل زرندی و دیگر کتب بهایی آمده است، در سال 1264 قمری بزرگان اصحاب باب در دشت «بدشت»، نزدیک شاهرود، اجتماعی تشکیل دادند و موضوع عمده ی آن اجتماع، دو چیز بوده:

یکی چگونگی نجات میرزا علی محمد باب از زندان ماکو و دیگر بحث و صحبت در تکالیف دینی و این که آیا فروعات و احکام اسلامی تغییر خواهد کرد یا نه!!!!

عجب دینی که احکامش با بحث و رأی طرفدارانش مشخص می گردد!!!!!!!

چون اصحاب از تهران به جانب خراسان حرکت کردند یک دسته به ریاست قدوس، ملا محمد علی بار فروش _آخرین حرف حی_و باب الباب ،ملا حسین بشرویه _اولین حرف حی_از جلو و دسته دیگر به ریاست بهاءالله و قرة العین از عقب می رفتند تا به دشت بدشت  رسیدند؛ در آن جا چادرها زدند و خیمه ها برپا کردند. «بدشت» جایی خوش آب و هواست که بین شاهرود و خراسان واقع شده است.

در همین ایام بود که باب مکاتبه قرة العین با باب باز شد و پیوسته بین آن دو نامه هایی ردّ و بدل می شد!
بنابراین حرکت جدیدی صورت گرفته بود. شخصی از بین مسلمانان برخاسته بود و ادّعای عجیبی می کرد(میرزا علی محمد باب).اکثر تکالیف مبهم بود و امور دینی درهم.بعضی امر جدید را امری مستقیم و مستقل می شناختند و بعضی دیگر آن را تابع شرع اسلام می دانستندو حتی تغییر در مسایل فروعیه را نیز جایز نمی شمردند و معتقد بودند که جناب باب اعظم از انبیا است و در تغییر احکام فروعیه مختارست و احکام اسلام باید نسخ شود و احکام جدیدی جایگزین آن گردد.

در بدشت خودقرة العین رعایت اصول اسلامی نمی کرد و هر روز یکی از اصول اسلامی نسخ می شد!!
بین قدوس و قرة العین برسر همین مسأله ی نسخ احکام هر روز گفتگو بود و هریک خود را صاحب
 
حق می دانستند و هیچ کدام نمی توانستند دیگری را قانع کنند تا جایی که جناب قدوس دیگر حاضر نشد با او حرف بزند.
کم کم کار قرة العین بالا گرفت تا جایی که وقتی با حکمی مواجه می شدند از قرة العین دستور العمل می گرفتند.

نبیل زرندی در تاریخ خود می نویسد:«در ایام اجتماع بدشت روزی حضرت بهاء الله را نقاهتی دست داد و ملازم بستر شدند.جناب قدوس به عیادت آمدند و در طرف راست حضرت بهاء الله نشستند.بقیه یاران نیز تدریجاً در محضر مبارک جمع شدند.در این هنگام محمد حسن قزوینی وارد شد و به قدوس گفت طاهره می خواهد با شما ملاقات کند و اگر نیایید خودش به این جامی آید!

باز هم جناب قدوس از رفتن امتناع ورزید و با چهره ی غضبناک به او گفت که من هرگز به ملاقات او نخواهم رفت ، در این هنگام طاهره بدون حجاب و با آرایش و زینت و رویی باز وارد مجلس شد! همه مضطرب و پریشان شدند.

نبیل زرندی چنین ادامه می دهد:

«جناب طاهره حاضرین را مخاطب ساخته فرمود:خوب فرصتی دارید، غنیمت بدانید!جشن بگیرید!امروز روز عید و جشن عمومی است!روزی است که قیود تقالید سابقه (احکام اسلامی)شکسته شده ، همه برخیزید و باهم مصافحه کنید!

آن روز ، روز پر هیجانی بود...!»

اما بشنویم این داستان را از کتاب ظهور الحق  ص 182 و فتبه باب

...طاهره قره العین در پس پرده ای نشست و لب به سخن گشود:

ای اصحاب ، این روزگار از ایام فترت شمرده می شود مرور تکالیف شرعیه یک باره ساقط است و این صوم و صلاه کار بیهوده است .آن گاه که میرزا علی محمد باب اقالیم سبعه را فرو بگیرد و این ادیان مختلف را یکی کند، تازه شریعتی خواهد آورد و فرآن خویش را در میان امت ودیعتی خواهد نهاد؛هر تکلیف که از نو بیاورد بر خلق روی زمین واجب خواهد گشت.پس زخمت بیهوده بر خویش روا ندازید و زنان خود را دز مضاجعت و طریق مشارکت سپارید و در اموال یکدیگر شریک باشید که در این امور شما را عقابی و عذابی نخواهد بودُ!!!

و چون سخن به این کلام خاتمه یافت، یکباره پرده را کنار زد ، و بابیان بدشت برای اولین بار پیکر زنی را در کمال آرایش دیدند. ابتدا در جای خود میخکوب شدند و یکباره زبان به اعتراض و هیاهو گشودند.

محمد علی بار فروشی ، در این هنگام و به تصریح " میرزا ابوالفضل گلپایگانی" بر آشفته شد و طاهره را عایشه خواند و شمشیر از نیام خارج ساخت تا کار قرة العین را یکسره کند (کشف الغطاء- صفحه 187) و ( تلخیص تاریخ نبیل زرندی- صفحه 295). ولی قرة العین با چشمان خود و با زبانی ملیح او را به سکوت و منع از چنین کاری وا داشت. عدّه ای از بابیان به گفته آثار بهائیان ، چون وضع دین سازی را چنین یافتند ، ترک بابیت و بدشتیان کردند.

قرة العین سوار بر اسب شده  و رد حالیکه شمشیر را به گفته "فاضل مازندرانی " به دور سر می گردانید ، شعار زنان ، دعوی خدائی خود را به زبان می راند.

( ظهور الحق – صفحه 325 و مکاتیب جلد 2 – صفحه 255)



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( شنبه 87/9/2 :: ساعت 12:55 صبح )
»» قسمت سوم درام قرة العین

بازگشت قرة العین به ایران

بالاخره پس از سه سال دوری!!؟ از همسر و فررندان معصوم و بی مادرو فراگیری تعالیم و عقاید انحرافی شیخیه ،جناب طاهره به ایران مراجعت نمود. ایشان در بازگشت از سفر پس از ورود به قزوین به منزل پدرش رفت .ملا محمد همسر قره العین چون از ورود وی با خبر شد به وسیله چند نفر از زنان فامیل پیغام فرستاد که از منزل پدر به منزل شوهرش بازگردد، اما وی در جواب پیغام ملا محمد چنین گفت:

«از قول من به آن نادان بی شعور!!!بگویید که اگر در ادعای قرابت و خویشاوندی با من راه صداقت می پیمودی و علاقه قلبی داشتی، در این مدت که من کربلا بودم لا اقل به دیدن من می آمدی! و در حین مسافرت از کربلا به ایران با من همراه می شدی! پیاده راه می پیمودی و با کمال صمیمیت کجاوه مرا محافظت می کردی!!»

این مطلب را اشراق خاوری در کتاب مطالع الانوار ، ص266 آورده است .

الگوی زن بهایی و سخنانی برگرفته از جهل و کبر و خودپسندی!!!

شرکت در قتل حاج ملا تقی مجتهد

حاج ملا تقی عمو و پدر شوهر قرة العین و ملا محمد همسر وی، بسیار سعی کردند که زرین تاج را بر سر عقل بیاورند و او را به زندگی خانوادگیش باز گردانند اما زرین تاج به زندگی با آنان تن در نمی داد و پیوسته با آن دو در حال مخاصمه و دعوا بود.

پدر زرین تاج نیزهرچه سعی کرد دخترش را راضی کند تا با آنان صلح کند، موفق نشد و زرین تاج بنای ناسازگاری با عمو و پسر عمو گذاشت.

این اختلاف هم چنان بود تا آن که به گفته ی برخی بهاییان ، نقشه قتل ملا تقی عمویش به وسیله وی طرح ریزی شد و ملا تقی در محراب عبادت به شهادت رسید.چند نفر به اتهام شرکت در قتل ملا تقی دستگیر شدند از جمله زرین تاج.

آن طور که در کتاب «کواکب الدریه »آمده، زرین تاج مدتی در حرم سرای حکومت زندانی شد اما چون ظاهرا  دلایل کافی برای اثبات جرمش در دست نبود، او را در منزل پدرش ملا صالح زندانی کردند تا مدارک کافی جمع آوری گردد. در این مدت ماموران دولتی چند نفر زن را به مراقبت او گماشتند و به آن ها سفارش کردند که جز برای وضو گرفتن نباید اجازه خروج او را دهند.

فرار زرین تاج با هم دستی میرزا حسین علی نوری(بهاءالله)

به گفته آیتی در کتاب «کواکب الدریه»ص124، زرین تاج هم چنان در منزل پدرش زندانی بود و اتهامش نزدیک به اثبات بود و جان خود را در خطر می دید و به هیچ وسیله نمی توانست خود را از قزوین بیرون افکند زیرا اصحاب او همه یا مهاجرت نموده بودند و یا زندانی شده بودند و کسی نبود که برای فرار او را یاری کند. مراقبت های شدید حکومت، رهایی او را تقریباً غیر ممکن ساخته بود.

دادگاه قزوین متهمان اصلی را به تهران فرستاده بودند و آنان را در منزل کدخدایی زندانی کردند.میرزا حسین علی که در تهران بود، چون از وقایع آگاهی یافت ، مبلغ هنگفتی رشوه به کدخدای مزبور داد تا زندانیان را آزاد سازد.رؤسای دیوان عالی قضایی چو ن آگاه شدند ، میرزا حسین علی نوری را به زندان افکندند.چند روز بهاءالله در زندان بود و سپس آزاد شد.

از طرفی زرین تاج که خود را در خطر می دید و رهایی خویش را غیر ممکن می پنداشت ، نامه ای به میرزا حسین علی نوری(بهاءالله)در تهران نوشت و شرح حال خود را به وی اطّلاع داد و از وی استمداد طلبید.

فرار قرةالعین با مردان اجنبی!!

میرزا حسین علی که یکی از علاقه مندان به زرین تاج بود ، میرزا محمد هادی فرهادی را مأمور کرد که به قزوین برود و به هر وسیله و ترفندی که شده زرین تاج را از منزل پدرش دزدیده!!!به سرای خودش در تهران بیاورد.میرزا هادی فرهادی به قزوین رفت و به یاری زنان فامیل خود، زرین تاج را به بیرون قزوین رسانید و شبانه سه اسب حاضر کرد؛یکی برای خودش دیگری برای زرین تاج و سومی هم برای قلی که خادمش بود.هر سه نفر از بی راهه عازم تهران شدند.

زرین تاج چون وارد تهران شد به منزل بهاءالله رفت و در ملاقات اولیه ارادت شایانی به هم رسانید!!!

اخطار به مردان بهایی یا هشدار به زنان بهایی؟!

آری الگوی زن بهایی را بنگر که چه گونه به ترکستان ره می پیماید!!!

این قصه سر دراز دارد!پس با ما باشید.   



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( شنبه 87/7/20 :: ساعت 8:24 عصر )
»» الگو کیست؟قسمت دوم

الگو کیست ،قسمت دوم.

 علاقه به سید کاظم رشتی !

زرین تاج نهایت علاقه و محبت و اخلاص خود را به جناب سید کاظم رشتی _دومین رهبر شیخیه_ابراز می نمود، تا آن جا که بین ایشان و سید کاظم نامه هایی رد و بدل می شد.در نهایت  زرین تاج رساله ای در تایید تعالیم سید کاظم نوشت و به حضور ایشان فرستاد.سید کاظم نیز او را «قرة العین » نامید !!

عبد الحمید اشراق خاوری مبلّغ معروف بهایی در کتاب مطالع الانوار، فصل سوم، صفحه 70این موضوع را از قول آقای نبیل زرندی چنین آورده است:

«حضرت طاهره  نهایت میل و علاقه را به تعالیم جناب سید کاظم داشتند و نسبت به آن بزرگوار محبت و اخلاص می ورزیدند،از شدت علاقه به ایشان رساله ای در اثبات تعالیم شیخ و ردّ بر منکرین آن تعالیم نگاشتند و به حضور سید کاظم فرستادند.جناب سید پس از مشاهده آن تالیف ، مراسله ای با کمال رقّت و لطف به طاهره نگاشتند، عنوان رساله را چنین نوشته بودند:

«یا« قرة العین و روح الفؤاد» از آن وقت مشارٌالیها به قرةالعین معروف شدند.»

قرة العین در کربلا

جناب قرة العین از فرط علاقه به سید کاظم رشتی تصمیم گرفت برای دیدار وی ، به بهانه ی فراگیری علوم سید کاظم ، به کربلا مسافرت نماید.علی رغم مخالفت های پدر و عمویش، همسر و فرزندانش را ترک کرد و عازم کربلا شد!!اما وقتی به آن جا رسیدکه سید کاظم از دنیا رفته بود.لذا در خانه وی مهمان همسر سید کاظم شد.از قضای روزگارزن سید کاظم هم یک سال پس از فوت همسرش بیمار شد و پس از سه روز از دنیا رفت و ظاهرا خانم طاهره  قرة العین در آن خانه تنها شد!

قره العین به نام تبلیغ امر الهی عده ای را به دور خود گرد آورد به گونه ای که پیوسته در خدمت  وی بودند! و در این جلسات افکار انحرافی فرقه  شیخیه را تدریس می کرد_که معلوم نیست آن ها را از کجا فرا گرفته بود!_

از جمله کسانی که در خدمت وی بود ، شیخ سلطان کربلایی است. نبیل زرندی در مورد وی چنین می گوید:

«پیوسته سعی می کرد که اوامر طاهره را اجرا کند و آن چه را بفرماید انجام دهد!»

_تلخیص تاریخ نبیل ، فصل 15،ص 263._

جناب طاهره در کربلا نیز از ارادت مردان عراقی بی نصیب نبود؛نبیل زرندی چنین آورده است:

«از جمله نفوسی که به حضرت طاهره ارادت شدید داشتند ، شیخ محمد شبل پدر جناب محمد مصطفی بغدادی بود، مشار الیه اصلا عرب بود و در بغداد شهرت و اشتهارد زیادی داشت!»

شیخ صالح نیز مورد توجه قرة العین واقع شده بود .نبیل زرندی در این باره این گونه نوشته است:

«مشار الیه از اعرابی بود که در کربلا سکونت داشت ...حضرت طاهره همیشه از او تعریف می کردند و به قدری در تمجید او بیانات می فرمودند!که برخی خیال می کردند رتبه شیخ با رتبه و مقام حضرت قدوس یکی است.»

اما بشنویم از ارادت بی شائبه مردان به قرة العین!!!

از کتاب تاریخ نبیل زرندی چنین بر می آید که بیش تر دوستان و طرفداران وی، همان مردان بوده اند!!به چند نمونه آن توجه کنید:

«علمای کربلا سعی و کوشش بسیار داشتند که طاهره را از توجه به خراسان ممانعت کنند؛ حضرت طاهره برای هریک از آن ها نامه مفصّلی مرقوم داشت.»

«جمعی از روسا و مشاهیر بغداد... به ملاقات طاهره رفتند.مردم دیگر اعم از...نصاری ویهود که رتبه و اهمیتی داشتند به دیدن طاهره رفتند.»

«حضرت طاهره در همدان بود که جمعی از قزوین از طرف حاجی ملا صالح برای پیشباز او آمدند و مقدم او را تهنیت گفتند و از او در خواست نمودند که هرچه زودتر به قزوین برود.»

«حضرت طاهره...جمعی را اجازه داد که با او باشند؟!!مانند شیخ صالح عرب و ملا ابراهیم گلپایگانی و میرزا محمد علی حرف حی که شوهر خواهر طاهره بود و داماد طاهره سید عبد الهادی ...»

میرزا حسین علی ،بهاءالله نیز یکی دیگر از علاقه مندان به طاهره بوده است که در جای خود به این موضوع می پردازیم.

در ادامه، به بازگشت طاهره به ایران و وقایع پیش آورده او خواهیم پرداخت.



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( سه شنبه 87/7/9 :: ساعت 4:20 عصر )
»» الگو کیست؟

 

الگو کیست، الگو چیست ؟

 

 

مطمئناً الگو کسی یا چیزی است که در همه ی موارد بهترین و بی نقص ترین باشد تا بتواند محصولی پاک ، زیبا، بی نقص ، مفید و...به جامعه ارائه دهد.

در جامعه ی بهایی نیز" طاهره قره العین" الگوی زن بهایی است.

اکنون بر آنیم شرح حال الگوی زنان بهایی،  زرین تاج قزوینی معروف به طاهره قره العین را ازنظر بگذرانیم تا برایمان آشکار شود چرا زنان بهایی او را به عنوان الگو بر گزیده اند؟

از آن جایی که هر کس به عنوان الگو اولین تاثیر را در خانواده ی خود می گذارد لذا شرح حال ایشان را در خانواده اش بررسی می کنیم.

قره العین در خانواده

خانم زرین تاج فرزند حاج محمد صالح قزوینی از علمای بنام زمان خود، اهل قزوین با پسر عمویش ملا محمد، فرزند ملا محمد تقی که هردو نیز از علمای مشهور و دانشمند شهر خود بودند ، ازدواج کرد.

زرین تاج با آن که در خانواده ای مذهبی بزرگ شده بود و پدر، عمو و همسرش از علمای بزرگ ایران بودند چندان علاقه ای به مباحث و علوم اصیل اسلامی از خود نشان نمی داد و شاید برای همین مو ضوع به همسر و عموی خود علاقه مند نبود.

او نه تنها همسر وعمویش را دوست نداشت بل که به فرزندانش نیز محبت نمی کرد و آن ها را در حالی که خرد سال بودند نزد همسرش تنها گذاشت و عازم کربلا شد.

زرین تاج نیز بسیار هتّاک و بد دهن بود.

نمونه ای از بد دهنی وی خطاب به همسرش را ، آقای عبد الحمید اشراق خاوری مبلّغ معروف بهایی در کتاب "مطالع الانوار" چنین آورده است :

"از قول من به آن نادان بی شعور!!!(یعنی همسرش) بگویید..."

به گفته آقای نبیل زرندی این سخنان در نهایت شدّت و سختی ادا شده بود.

بالاخره این زن نمونه ! همسر و فرزندان خردسالش رارها کرد و به جمع فرقه شیخیه در کربلا پیوست!!!

معمولاً در جامعه زنان ، زنی که در کدبانویی ، همسر داری ، رسیدگی به فرزندان و بالاخره مدیریت خانه و خانواده موفق باشد اسوه و نمونه است.خاصه آن که این امور او را از فعالیّت های اجتماعی و کسب علم باز ندارد.امّا آن چه مسلّم است خانه ی همسر ودر کنار فرزندان بودن بهترین محلّ امن برای زن است و این یک امر فطریست که تمام زنان اعم از شاغل و خانه دار به آن واقفند.

اما برای قره العین چه؟...آیا او هم ...؟

منتظر  ادامه‏ی درام این الگوی بهاییت در بقیه پست مطلب های ما باشید... .

 

***

این عکس های زیبا رو از وب یکی از دوستان بسیار عزیزم گزفتم که فکر می کنم با موضوع وبلاگ ما بسیار هم خوانی داره.این عکس های تابلوهای تبلیغاتی برای حجاب هست درکشور مصر به نظر شما کارشون جالب نیست؟ 

چه خوب و راحت می شه مگسا رو دور کرد!

"تو نمی تونی مانع اونا بشی اما می تونی خودت رو از حمله ی اونا در امان بداری!

اون که تو رو آفریده،‌ مصلحتت رو بهتر می دونسته.

 

چه قدر اون آرامش سبز رو دوست دارم

"خوبه که حجاب تو رو حفظ کنه یا بعضی با نگاهشون بهت لطمه بزنن؟

خداوند توبه و بازگشت شما رو می خواد و اونایی که تابع شهوتشون هستن،

 انحراف بزرگی رو طلب کردن."



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( شنبه 87/6/23 :: ساعت 12:0 صبح )
»» درآمد

جلویم انباری از کتاب و مقاله و صفحات پرینت شده اینترنتی بود، مثل این کاوش گرها نوشته ها را زیرو رو می کردم تا مطلب مورد نظرم را پیدا کنم. دلم می خواست یک نوشته ناب پیدا کنم، همون چیزی که با خواندنش،  لذت می بردم؛ به این راحتی ها گیر نمی آمد. چاره ای نبود می دانستم عاقبت جوینده ام چرا که برای یافتنش ساعت ها می گذاشتم و بالاخره یافتم! خودش بود با این که فرا گیر شده بود اما هنوز ناب بود، و من انتخابش کردم برای مقدمه ی وبلاگ حجاب بهاییسم؛ شما هم با خواندنش قضاوت کنید، زیبا نیست؟

***

هیچ باغبانی را سرزنش نمی کنند که چرا دور باغ خود را حصار و پرچین کشیده است. چون باغ بی دیوار از آسیب مصون نیست و میوه و محصولی برای باغبان نمی ماند. هیچ کس هم با نام (آزادی) دیوار خانه خود را بر نمی دارد و شبها در حیاطش را باز نمی گذارد چون خطر رخنه دزد جدی است.

هیچ صاحب گنج و گوهری هم جواهرات خود را بدون حفاظ در معرض دید رهگذران نمی گذارد تا بدرخشد. جلوه کند و چشم و دل بر باید چون خود جواهر ربوده می شود.

هر چیز که قیمتی تر باشد درصد مراقبت از آن بالاتر می رود.

اگر در شیشه عطر را باز گذاری عطرش می پرد. اگر رشته مرواریدت را در کمد و صندوق نگذاری و در آن را نبندی گم می شود.

اگر در مقابل پنجره خانه ای توری نزنی از نیش پشه ها و مزاحمت مگسها در امان نخواهی بود.

وقتی راه ورود پشه ها را می بندی خود را (مصون) ساخته ای نه (محدود) و زندانی.

وقتی در خانه را می بندی یا پشت پنجره اتاقت پرده می آویزی خانه خود را از ورود بیگانه و نگاههای مزاحم در پناه قرار داده ای نه که خود را در قید و بند و حصار افکنده باشی.

اگر برای ایمنی از خطرها و آسودگی از مزاحمان خود را بپو شانی نه کسی ایراد می گیرد و نه اگر هم ایراد بگیرد اعتنا می کنی چرا که سخنش را بی منطق و نا آگاهانه می دانی و می بینی.

اینکه (دل باید پاک باشد) بهانه ای برای گریز جاهلانه از همین مصونیت است و آویختن به شاخه (لا قیدی) و گرنه از دل پاک هم نباید جز نگاه و رفتار پاک بر خیزد.

ظاهر آینه باطن است و .. (از کوزه همان برون تراود که در اوست).

زن بخاطر ارزش و کرامتی که دارد باید محفوظ بماند و خود را حراج نکند و در بازار سودا گران شهوت خود را به بهانه چند نامه و نگاه و لبخند نفروشد.

 

 

 

زن بخاطر لطافتی که دارد نباید در دستهای خشن کامجویان دیو سیرت که نقاب مهربانی و عشق به چهره دارند پژمرده شود و پس از آنکه گل عصمتش را چیدند او را دور اندازند یا زیر پایشان له  کنند.

زن بخاطر عصمتی که دارد و میراث دار پاکی مریم است نباید بازیچه هوس و آلوده به ویروس گناه گردد.

گوهر عفاف و پاکی کم ارزشتر از طلا و پول و محصول باغ و وسایل خانه نیست .

 دزدان ایمان و غارتگران شرف نیز فراوانند.

سادگی و خامی است که کسی خود را در معرض دید و تماشای نگاههای مسموم و چشمهای نا پاک قرار دهد و به دلبری و جلوه گری بپردازد و خیال کند بیمار دلان و رهزنان عفاف را به وسوسه نمی اندازد و از زهر نگاه ها و نیش پشه های شهوت در امان می ماند!

بعضی از نگاهها ویروس گناه منتشر می کند و بعضی از چهره ها حشره مزاحمت جمع می کند.

خراب کردن همه دیوارها و برداشتن همه پرده ها و باز گذاشتن همه پنجره ها نشانه تیره اندیشی است نه روشنفکری! علامت جاهلیت است نه تمدن!

می گویی نه؟ به طومار کسانی نگاه کن که پس از رسوایی و بی آبرویی با دو دست پشیمانی بر سر غفلت خویش می زنند و بر جهالت خود لعنت می فرستند.

کسی که از (جماعت رسوا) نگریزد (رسوای جماعت) می شود!

آنکه ایمان را به لقمه ای نان می فروشد.

آنکه یوسف زیبایی را با چند سکه قلب عوض می کند.

آنکه (کودک عفاف) را جلوی صدها گرگ گرسنه می برد و به تماشا می گذارد روزی هم (پشت دیوار ندامت) اشک حسرت بر دامن پشیمانی خواهد ریخت. در آخرت هم به آتش بی پروایی خود خواهد سوخت.

از اول باید مواظب بود این کاسه چینی نشکند و این جام بلورین ترک بر ندارد.

از اول نباید به پای بیگانه اجازه ورود به مزرعه نجابت داد که بوته های نورس عصمت را لگد مال کند.

ولی ... گریه بی حاصل است و بی ثمر وقتی که شاخه شکست و گل چیده شد!!!

جواد محدثی

***

 اکنون من وشما می بینیم که چه گونه در جامعه گروه های مختلف به نام آزادی ، حصار باغ های زیبایی را یک به یک ویران می کنند و باغ بی حصار را جلوی دیدگان هر اجنبی به نمایش می گذارند ، چه گونه جواهرات زیبایی را در معرض دید هر رهگذر می آویزند و چه گونه...

یکی از گروه هایی که قدر و ارزش عفاف زن را معنا ندانست و آن را به بهای ناچیز در بازار عرضه کرد، فرقه بهاییت بود؛ این فرقه ساختگی که جز بر پایه ی جهل پا به عرصه ی وجود نگذاشت ، به دست یکی ازپیروان ناآگاه و فریب خورده خود به نام طاهره قزوینی مشهوربه «قره العین» در محفلی معروف به نام « واقعه ی بدشت» دست به تحریف و نسخ  احکام الهی اسلام زد .

در این واقعه ، اول قدمی که قره العین در این راه برداشت این بود که بی حجاب وآرایش کرده جلوی جمع زیادی ازمردان نامحرم حاضر گشت و اعلام نمود که به دستور میرزا علی محمد شیرازی در عبادات طریقه نوینی ایجاد شده و رویه و عقاید قدیم متروک گشته است!

غافل از این که آن ها در این واقعه طشت رسوایی خود را بر سر در بازار آویختند!!

فی الحال اگر بر آنید تا بدانید در این فرقه ساختگی چه حوادثی رخ داده است ، منتظر بقیه ی پست های ما باشید.

...ورنه مرداب چه دیده ست به عمر؟

غیر شام سیه و صبح سپید؟

روز دیگر زپس روز دگر

هم چنان بی ثمر و پوچ و پلید.

 

 



نوشته های دیگران ()
نویسنده متن فوق: » ( سه شنبه 87/4/18 :: ساعت 11:35 صبح )
»» لیست کل یادداشت های این وبلاگ

نقش بهاییت در کشف حجاب
نقش بهاییت در بی حجابی
پایان ترازدی بدشت
قسمت 4
قسمت سوم درام قرة العین
الگو کیست؟قسمت دوم
الگو کیست؟
درآمد

>> بازدید امروز: 0
>> بازدید دیروز: 1
>> مجموع بازدیدها: 79331
» درباره من

حجاب درآیینه بهاییت


» پیوندهای روزانه

حجاب در ادیان [137]
[آرشیو(1)]

» لوگوی وبلاگ


» لینک دوستان
حجاب اسلامی
طیّبات
حجاب زن
مرکز امور زنان ریاست جمهوری
گوهر ناب
ره یافتی به واقعیت جایگاه زن در بهاییت
شناخت بهاییت در محیط اینترنت

» صفحات اختصاصی

» طراح قالب